هنگام
سفر به دالا ن هزار توی «ماهیت آدمی» هیجان انگیزترین زمان، لحظه های
مواجهه با عقده های درونی انسان است. لحظه هایی که بارقه های امید و نومیدی
نسبت به مقام آدمی توامان درخشش می کنند. در این لحظه هاست که گیج و منگ
به قضاوت کوچکی یا برعکس عظمت و پیچیدگی مفهوم شگرف «انسان» می نشینیم.
سرزمین عقده های درونی که ترجمان تنهایی ها و دغدغه ها و التهاب ها و
نگرانی ها و مخفی کاری های همه ماست، قلمرو نابی است برای شناخت ماهیت
پیچیده انسان.
● تعریف عقده روانی
عقده ها (complex) موضوعات عجیبی
که در اعماق وجود انسان قرار گرفته باشند تلقی نمی شوند بلکه مجموعه های
رفتاری پیوسته حاضری هستند; همانند استعداد موسیقی یا بهتر بگوئیم زبان
خارجی آشنایی که در ما وجود دارند و ما جز در یک موقعیت خاص از آنها
استفاده نمی کنیم. به بیان ساده تر عقده ها بخش های رفتاری ای هستند که به
صورت تکه تکه به حیات خود ادامه می دهند و در «من» آدمی ادغام نشده اند و
به صورت گستره پررنگی از «علا یق» خود را نشان می دهند. ذوق عامه این واژه
را در معنایی نسبتا خاص به کار می برد و آن به معنی «وجود مانع در جریان
طبیعی یا عادی یک فعالیت» یا «ناراحتی روحی یا امتناع از رفتار سازگار
عادی» است. ولی این برداشت عمومی از واژه عقده نسبتا اشتباه است چرا که در
نوشته های اکثر نظریه پردازان بزرگ، عقده لزوما رفتار نابهنجار نیست. برای
مثال بودن (Boubouin) روانکاو سوئیسی می نویسد: «این عقده ها نیستند که
نابهنجار و مرضی هستند بلکه برخی از دگرگونی ها یا تورم آنهاست که
بیمارگونه تلقی می شود». وی به متمایز کردن عقده های عادی می پردازد و
درباره آنها می گوید «اینها ارکان روح» هستند.
از نظر وی عقده های عادی
همان تمایلا ت و گره های علا یقی هستند که در وجود کلیه انسان های روی زمین
وجود دارند و تقریبا ۳ دسته هستند:
الف) علا قه به شی» (که با رفتارهای
مربوط به آن شی» خاص مشخص می شوند مثل وصول، تماشا کردن، شناختن، تملک،
احتراز کردن، خراب کردن و مانند آن).
ب) علا قه به «من» و اعتبار آن (از راه مقایسه خود با دیگری، اثبات وجود خود، حق خواهی، شناساندن خود و شناختن خویش و...).
ج) علا یق شخصی ویژه (نظیر یک سری رفتارهای خاص و کنش - واکنش ها).
عقده
های عادی یا طبیعی ممکن است به صورت حالا ت مرضی در آیند برای مثال
«کنجکاوی» یک انگیزه طبیعی است و طی آن لذت دیدن و دانستن دنبال می شود. در
میان کنجکاوی ها، کنجکاوی درباره جنس مخالف امری طبیعی است. ولی ممکن است
با فردی مواجه شویم که در این راه با ممانعت ها و تنبیه هایی روبه رو شده
است که هم آتش کنجکاوی او را تیزتر کرده اند و هم در وی احساس گناه پدیده
آورده اند. لذا در او «عقده ای» پیدا می شود که مربوط به علا قه ای شدید و
احاطه گر برای شناخت و برملا ساختن اسرار و رموز به طور کلی و مطالب مربوط
به جنسیت به طور اخص است. لذا چنین فردی تمایل به رفتارهای اغواگرایانه و
نمایشی پیدا می کند وانگهی به نحو مقاومت ناپذیری مجذوب اسرار و رموز است و
«محرم» انجمن های مخفی شدن را در سر می پروراند... بنابراین عقده ای در وی
شکل می گیرد که بودون آن را عقده خودنمایی لقب داده است. بنابراین عقده یک
گرایش عادی است ولی در اثر احاطه مفرطی که بر مجموعه روان و رفتار پیدا می
کند، به صورت مرضی در می آید و انعطاف «من» انسان را از بین می برد و
آزادی آدمی را محدود می کند. این جاست که یونگ معتقد می شود «هنگامی که
عقده ای بر ما حکومت می کند ما دیگر خودمان نیستیم... یک عقده فعال گاهی ما
را در یک حالت عدم آزادی غوطه ور می سازد...».
● شیوه های عملکرد عقده ها
چهار عملکرد اصلی وجود دارد که مستقیما در تغییر شکل عقده ها دخیل هستند:
۱) اعتلا
در
اثر این عملکرد، عقده به قلمرویی انتقال می یابد که از لحاظ اجتماعی یا
معنوی مقبول باشد و برای «من» انسان به صورت یک فعالیت حاوی رغبت یا علا قه
و حتی ارزش (اجتماعی، اخلا قی، معنوی یا زیباشناسی) درمی آید. برای مثال
اگر عقده ویرانگری بر نیاز به ویران ساختن، شکستن و خرد کردن اشیا مسلط شود
به صورت تخصص در مواد منفجره، معادن، ساخت یا آزمایش ماشین های خراب کننده
و کاربرد ابزارهای ویژه انهدام و خرد کردن اعتلا می یابد. اما اگر همان
عقده بر نیاز به آزارگری مبنی بر کشتن، شکم دراندن، سوراخ کردن، تکه تکه
کردن، خونریزی و غیره سلطه یابد، اعتلا های اجتماعی متعددی امکان بروز می
یابند که از مامور اعدام تا قصابی و حتی تخصص در جراحی یا پزشک قانونی را
دربرمی گیرد. عقده خودنمایی مثال دیگری است. عقده خودنمایی (نشان دادن خود،
به نمایش گذاشتن خود و بدن، جلب توجه دیگران، ایفای یک نقش در برابر
دیگران، خود را مورد تحسین قراردادن و...) از لحاظ اجتماعی کلیه فعالیت های
مربوط به صحنه، صفحه تلویزیون، بساط و تریبون و موارد مشابه را در بر می
گیرد; از نقش یک فروشنده دوره گرد گرفته تا استاد دانشگاه در حین تدریس و
سخنرانی پرشور یا حتی کمدین حرفه ای. همچنین عقده حقارت با کاربرد تواضع و
کناره گیری ارادی و افراطی اعتلا می یابد.
۲) تلافی
از کوششی برای
انکار عقده از طریق ایجاد یک رشته رفتارها در مورد همان موقعیت هاست;
رفتارهایی که دقیقا عکس رفتارهای عقده ای است. مثلا راه رفتن با گام های
صدادار و نظامی ضمن زدن سوت و خوشحالی به هنگام شب در حالی که فرد ترس
بسیار از تاریکی دارد! این امر خود یک رفتار لحظه ای برای تلا فی است. به
خود باد انداختن، خود را معتبر نشان دادن و حالت نخوت به خود گرفتن به
منظور ترساندن دیگران: درحالی که فرد مایل است هر چه زودتر خود را نجات
دهد! این نوع رفتار همانا رفتاری موقعیتی است که به منظور پنهان داشتن
احساس حقارت یا احساس گناه اتخاذ می شود. مثال اگر یک مجرم قدیمی و کهنه
کار است که به صورت یک تصحیح کننده بی گذشت کلیه خطاها یا یک پیرو آرمان ها
و ارزش های اخلاقی به صورت جزمی در می آید.
۳) جبران
این عملکرد که
بسیار شبیه تلافی است عبارت است از باطل ساختن اثرات مغشوش کننده یک عقده
ضمن ایجاد یک رفتار معکوس موفق و رضایت بخش برای فرد. مثلا کودک ۱۰ ساله ای
که از یک عقده حقارت در رنج است و علت آن ضعیف بودن، بیمار بودن یا از
لحاظ جسمانی در بین گروه همسن و سال ها توان کمتر داشتن است، تلاش خواهد
کرد و از راه جبران به یک برتری ذهنی یا هنری فایق آید و در یکی از این دو
زمینه به درخشندگی و کمال آرمانی برسد.
۴) توجیه دفاعی
توجیه دفاعی
یا توجیه عقلانی عبارت است از خنثی کردن کامل عقده یا بهتر بگوییم انکار
فعالانه آن. یکی از نمونه های مناسب این عملکرد توجیه دفاعی عقده احساس
گناه در فرد کمال طلب افراطی است: این فرد برعکس اکثر مردم که به سادگی از
خود و از کار خود حتی اگر دلخواه نباشد، راضی می شوند، شخص دقیقی است که به
صورت افراطی در پی کمال است. در توجیه عقلانی فرد دیگر از عقده خود رنج
نمی برد زیرا آن را انکار کرده
● ویژگی های رفتار عقده ای
واکنش یا رفتار عقده ای دارای خصایص زیر است:
۱)
رفتار عقده ای افراطی، حد ناشناس و اغراقآمیز است; بدین معنی که با
کوچکترین نشانه ای به راه می افتد. مثلا مرد یا زنی که به یک عقده طردشدگی
مبتلا شده است و فرمول تکراری «من طرد شده ام» یا «هیچ کس مرا دوست ندارد»
ورد زبان اوست، دارای واکنشی شدید است; یعنی دارای واکنش شدید عاطفی و
فاصله گیری خشن از دیگری، فقط به این بهانه که شیوه استقبال شما از وی به
هر دلیلی همراه با محبت، خوشحالی و ظواهر مثبت مورد انتظار آن مرد یا زن
نبوده است.
۲) خود مختاری عقده ویژگی دیگر واکنش عقده ای است به این
معنا که می تواند علیرغم خواست ارادی «من» فرد به حرکت درآید و رفتار او را
تعیین کند. یونگ در این زمینه می نویسد: «عقده ها دارای گونه ای خودمختاری
بارز هستند و شباهت به موجودات مستقلی دارند که در درون روح ما گونه ای
زندگی انگلی را طی می کنند.»
۳) خود شخص نسبت به عقده داشتن خودآگاهی
ندارد یعنی نمی داند کدام عقده را دارد مگر در یک صورت و آن هنگامی است که
در برخی از موقعیت ها یا شیوه کلی زندگی خود، احساس ممانعت، مزاحمت یا رکود
کند.
۴) باید میان عقده و یک عادت تمایز قایل شد. عادات نیز همانند
عقده ها به نحوی استقلال پیدا کرده اند و از من ارادی خارج هستند; چنان که
جویدن ناخن، وسواس، کندن مو، سیگار کشیدن و... به خودی خود عقده شمرده نمی
شوند. عقده فقط در پاسخ به یک موقعیت واقعی پدیدار می شود و یک واکنش
«عاطفی و اخلاقی» نسبت به یک موقعیت خاص است. «ناتوانی در تحمل کمترین
سرزنش یا کمترین شوخی» نشانه ای از یک عقده است حال آنکه تیک هایی مانند
«پلک زدن» از نشانه های داشتن عقده نیستند.
● سرزمین اسرارآمیز عقده ها
هنری
مورای فهرستی از عقده ها را معرفی کرده است که به شرح زیر هستند. وی معتقد
است این عقده ها نابهنجار نیستند مگر زمانی که به صورت افراطی آشکار شوند و
اجازه ندهند که شخصیت به صورت انعطاف پذیر رشد کند:
۱) عقده مهرطلبی دهانی (complx aggression oral):
این
عقده ترکیبی از فعالیت های دهانی، تمایلات پذیرا و نیاز به حمایت و حفظ
شدن را نشان می دهد. نمودهای رفتاری این عقده شامل مکیدن، بوسیدن، خوردن،
نوشیدن، تشنه محبت بودن، همدردی، حفاظت و عشق است.
۲) عقده پرخاشگری دهانی (complx aggression oral):
رفتارهای
دهانی و رفتارهای پرخاشگرانه را به صورت توام شامل می شود از جمله گاز
گرفتن، تف انداختن، فریاد کشیدن و پرخاشگری زبانی مثل ریشخند و طعنه.
۳) عقده طرد دهانی (Complex rejection oral):
رفتارهایی
مثل استفراغ کردن، ایرادی بودن افراطی در مورد غذا، کم خوردن، ترسیدن از
آلودگی دهان (مثلا ترس از بوسیدن)، میل به انزوا و اجتناب کردن از وابستگی
به دیگران را شامل می شود.
۴) عقده طرد مقعدی (Complex rejection anal):
پرخاشگری غالبا بخشی از این عقده است ودر رفتارهای خصمانه و آزارگرانه، بی
رحمی، ویرانگری، قشقرق، انداختن و پرت کردن اشیا، شلیک کردن تفنگ و منفجر
کردن مواد منفجره نشان داده می شود.
۵) عقده نگهداری مقعدی (Complex retention anal):
در انباشتن، پس انداز کردن و جمع کردن اشیا به صورت وسواسی یا افراطی، پاکیزگی، آراستگی، نظافت، لجبازی و خساست خود را نشان می دهد.
والدین
بیش از حد پرتوقع و کنترل کننده که آموزش توالت رفتن را خیلی زود یا خیلی
شدید تحمیل می کنند احتمالا موجب شکل گیری این عقده در کودک می شوند.
۶) عقده انزوای ساده:
این
عقده به صورت میل به بودن در مکان های کوچک، گرم و تاریک که امن و پرت
باشد تجربه می شود. برای مثال فرد ممکن است آرزو کند که به جای اینکه صبح
از رختخواب بلند شود، زیر پتو بماند.
افراد دارای این عقده به وابسته
بودن به دیگران، منفعل بودن، گرایش داشتن به رفتارهای امن و آشنایی که در
گذشته کارساز بوده اند، متمایل هستند.
۷) عقده میزراهی (Complex urethral):
عقده
میزراهی که منحصر به نظریه مورای می باشد، به جاه طلبی مفرط، حس تعریف شده
عزت نفس، خودنمایی، شب ادراری و خودشیفتگی مربوط می شود. این عقده با
اقتباس از مظهر افسانه ای یونان که به قدری به خورشید نزدیک شد که موم
نگهدارنده بال های او ذوب شد، گاهی اوقات عقده ایکاروس نامیده می شود.
اشخاص دارای این عقده هدف های بلندپروازانه دارند و رویاهای آنها با شکست
بر هم می خورد!
به غیر از هنری مورای روانکاوان دیگری نیز به برخی از عقده ها اشاره کرده اند. برای مثال «بودون» به توصیف عقده های زیر پرداخته است:
۱) عقده ادیپ:
عقده
ادیپ پیش از هر چیز گرهی در احساسات شدید است، احساساتی که زندگی عاطفی
کودک بین ۳ تا ۵ سالگی را تشکیل می دهد و به طور کلی در بردارنده امیال
عاشقانه کودک نسبت به ولی جنس مخالف خود از یکسو و رقابت حسودانه همراه با
آرزوی مرگ نسبت به ولی هم جنس از سوی دیگر می باشد. نام عقده ادیپ از
داستان ادیپ شاه اثر سوفوکل گرفته شده است. این عقده در دختران عقده الکترا
نامیده می شود.
از لابه لای تعبیر و تفسیر خلق و خو های تکراری زندگی
روزمره، عشق ها و «تعهدات» می توان به شکل بروز یافته این عقده پی برد.
مثلا یک فرد پرخاشجوی انقلابی موجودی است که نتوانسته است بر عقده ادیپ خود
فایق آید و پرخاشگری خود (که در اصل در مسیر مخالفت با پدرش است) را به
پرخاشگری علیه قدرت حاکم بدل ساخته است و این مطلب به منظور به اثبات
رساندن خود به عنوان یک قدرت است...
۲) عقده قابیل:
این عقده که صورت
بیمارگونه طرد و پرخاش نسبت به موضوعی مزاحم و نامطلوب است، همان عقده
حسادت برادری است، عقده ای که به صورت رفتارهای طرد، منع، بی اعتبار ساختن و
پرخاش نسبت به هر رقیب واقعی یا فرضی درآمده است.
۳) عقده تخریب:
این
عقده تمایل به خراب کردن، ضایع ساختن، کثیف کردن، به هدر دادن و از دیدگاه
فرهنگی، خراب کردن و عیب جویی کردن و بی اعتبار ساختن دیگران و عقاید است.
این عقده می تواند در حد سادیسم (یعنی لذت بردن از رنج دادن دیگران، صدمه
زدن و تنبیه کردن) یا خودآزاری (یعنی لذت بردن از آزارخود در پی چیزی که
موجب رنج فرد می شود و خوش آمد از درد کشیدن) پیش رود.
۴) عقده خودنمایی:
شامل
میل مفرط به دیدن و دیده شدن، شناختن و دانستن، تحسین و توجه دیگران را
تحریک کردن، در جریان اسرار و رموز قرار گرفتن و... می شود.
۵) عقده تولد:
این
عقده تغذیه کننده تردیدهایی درباره اصل یک مطلب یا چیز یا هویت است و مبدا
تردیدهای شخصیتی است که حتی ممکن است چهره ای روشنفکرانه و تعمیم گرایانه
به خود بگیرد و به صورت پرسش هایی درباره منشا پیدایش انسان یا تصورات
مربوط به تولد دوباره (مثل تناسخ) در آید.
۶) عقده دیان (Diane):
یا
عقده دختری که می خواست پسر باشد: عقده ای که منشا حق طلبی های زنان، طرد
زن بودن، مادر بودن، رفتارهای ظریف زنانه و وظایف زنانه است.
● سایر عقده ها
همچنین بسیاری از نظریه پردازان دیگر به توصیف و نامگذاری عقده ها پرداخته اند که در اینجا فقط نمونه هایی از آنها ارائه می شود:
۱) عقده ژوناس (Jonas):
این
عقده به معنی گرایش به در امان نگه داشتن خویش است و برگشت خیالی به داخل
شکم مادر و پناه بردن به یک حامی به محض آنکه مشکلات اعلام خطر می کنند.
۲) عقده لوهنگرین:
مبنی
بر سعی در تامین سعادت دیگران و خانواده خود، ضمن چشم پوشی از لذات زندگی
برای خویشتن و سپس با رسیدن به این هدف ناپدید شدن، است. (لوهنگرین قهرمان
افسانه ای آلمان بود که دعوت به نجات شاهزاده خانم برابانت می شود. او
شاهزاده را از دست دشمنانش نجات می دهد و با او ازدواج می کند. اما از دختر
می خواهد که هرگز راز مربوط به اصل او را نپرسد، چون به قول خود وفا نمی
کند، لوهنگرین با همان زورق سبدی که به وسیله قویی کشیده می شد، دختر را
ترک می گوید).
۳) عقده پرومته (Promethee):
یا عقده ادیپ در عرصه
حیات معنوی عبارت است از تمایل به داشتن قدرتی همانند استادان خویش، پی
بردن به رمز قدرت آنان و مجذوب خود ساختن آنان، ضمن قبول خطر برانگیختن خشم
و انتقام آنها. (پرومته نخستین موجد تمدن جهان به شمار می رود و چون به
جای گوشت گاو، استخوان های آن را به زئوس هدیه کرد و آتش را از آسمان ربود و
به انسان هدیه کرد، مورد خشم او قرار گرفت).
۴) عقده امپدوکل (Empebocle):
مبنی
بر آنکه آتش بزرگترین پاک کننده است و بنابراین این فرض «به آتش انداختن
خود» و خودسوزی باعث تغییر مدار دنیایی می شود که می خواهیم «کانون» روشنگر
آن باشیم.
۵) عقده ژوکاست (Jocaste):
در بین زنان عبارت است از نیاز
به حفظ پسر خود در نزد خویش و خاموش ساختن تمایل به استقلال و تمایل به
اثبات مرد بودن پسر خود از طریق محبت افراطی. نتیجه این وضع مردان بزرگسال
وابسته ای است که به همسر خویش به چشم مادر خود نگاه می کنند.
۶) عقده کرونو (Kronos):
عقده
پدری است که به فرزندانش ستم می کند، با شخصیت خود آنها را خرد می کند یا
از استقلال طلبی آنها جلوگیری می کند. این عقده از آن «پدران آزارگر» است.
رتبه دوم بیماریها در کشور
شیوع اختلالات روانی در جمعیت بالای 15
سال کشور 21.3 درصد در مناطق روستایی و 20.9 در مناطق شهری برآورد شده است.
شایعترین این اختلالات افسردگی بوده است.
طبق آمار سازمان جهانی
بهداشت در سال 2009 امروزه حدود 450 میلیون نفر از مردم دنیا از بیماریهای
مختلف روحی و روانی رنج میبرند. طبق آمار دیگری بیماریهای روانی پس از
حوادث غیرعمومی در کشور بهطور مشترک با بیماریهای قلبی و عروقی رتبه دوم
را در کشور دارد. شیوع اختلالات روانی در جمعیت بالای 15 سال کشور 21.3
درصد در مناطق روستایی و 20.9 در مناطق شهری برآورد شده است. شایعترین این
اختلالات افسردگی بوده. این بیماری 60 درصد مرگ و میرهای دنیا را به خود
اختصاص داده است. طبق این آمار افسردگی چهارمین عامل ناتوانی بوده و به
زودی در دنیا به دومین علت شناخته خواهد شد. این در حالی است که در کشور ما
افسردگی اولین علت سالیان از دسترفته عمر به علت ناتوانی است.
هماکنون
در بانک اطلاعات مربوط به بیماران روانی سازمان بهزیستی کشور 101 هزار
بیمار روانی مزمن شناخته شدهاند که از این تعداد 67 در صد مرد و 33 درصد
زن هستند. این آمار جدای از گروهی از افرادی است که یا بهلحاظ ذهنیت و
نگاههای سنتی به بیماریهای روانی از مراجعه به روان پزشک خودداری میکنند
و کسانی است که دچار بیماریهای روانی هستند اما خوشان هم از آن اطلاع
ندارند میشود. اما منشاء این بیماریها کجاست و یا اینکه چرا در مواردی
عنوان میشود که برخی از بیماریهای روانی نوظهور هستند و در گذشته
نبودهاند. آیا این بیماریهای روانی نوظهور محصول مدرنیته هستند یا در
گذشته نیز بوده و امروز با نامهای جدیدی و اختصاصیتر معرفی میشوند.
در این باره دکتر شیوا دولت آبادی چنین میگوید: «بیماریهای روانی و
مشکل روانی به شکل جدی آدمی را دچار معلولیت کند یا بهلحاظ خفیف عوارض
روانی بر جای گذارد و ترکیبی از برخی آمادگیهایی است که بشر یا بهصورت
ژنتیکی از آن برخوردار است و یا اکتسابی از عوامل مختلف کسب میکند. حتی
جدیترین آمادگیهای ژنتیکی نیز تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار میگیرند و با
شدت کم و یا بیشتر خودشان را نشان میدهند. بنابراین هرگاه از مشکلات
روانی سخن به میان میآید. شرایط بیرونی بر روان انسان تأثیر میگذارند.
دکتر
دولتآبادی درخصوص میزان این تأثیرگذاریها نی عوامل محیطی و درونی نیز
چنین عنوان میدارد: «اصل دیگر در روانشناسی زنتیکی و پیش زمینه بودن فعل و
انفعالاتی درونی است. بیماری اسکیزوفرنی یک بیماری است که به شکل جدی بر
شخصیت و تفکر، ادراک و عواطف و هیجانات تأثیر میگذارد. در بیماریهای
روانی ترکیبی از زیستشناسی (عوامل زیستی)، روانشناسی و جامعهشناسی را
میتوان دید. این سه در کنار یکدیگر هم شخصیت را میسازند و مشکلات روانی و
جسمانی شخصیتها را شکل میدهند. وی ادامه میدهد: «داشتههای انسان
ترکیبی از آن چیزی است که بهلحاظ زیستی، اجتماعی و خانوادگی کسب کرده است.
اینها همگی شخصیت آدمی را میسازد. از این رو اگر نقصانی در هر یک وجود
داشته باشد بهلحاظ روانی میتوانند مشکل ساز باشد.»
شیوا دولت آبادی با اشاره به گونهای از بیماریهایی که منشأ درونی دارد آنها را به عنوان بیماریهایی معرفی میکند که در همه ادوار زمانی بودهاند و میافزاید: «آن دسته از اختلالات که پایه و زمینه ژنتیکی قوی دارد. مانند اختلالاتی که همواره در وجود گروهی از آدمها بوده است. بیماریهایی که در گذشته به عنوان «مالیخولیا»، «ملانگولی»، «وضعیت روانی دو قطبی» و «افسردگی» میشناختیم. همواره در طول تاریخ بودهاند. این بیماریها یک عامل عمده زیستی دارند. البته در این خصوص عوامل بیرونی میتوانند تأثیر بگذارند اما تعیینکننده نیستند.»
دکتر دولت آبادی وسواس را در گونه بیماریهای جدید وبیماری محیطی خوانده و میگوید: «در مواردی با اختلالاتی روبهرو هستیم که تنها به شرایط محیطی ارتباط دارند. اختلال وسواس یکی از این گونه بیماریهای روانی محسوب میشود. این بیماری هم بهلحاظ نوع و هم میزان در جوامع مختلف متفاوت است. بنابر این در این جا عوامل محیطی نقش بسزایی را بازی میکند. البته در بیماری وسواس نیز آمادگی مغزی و زیستی نقش مهمی دارد.» او اضطراب را نیز گونهای دیگر از این دسته از بیماریها معرفی میکند و میافزاید: «اضطراب دیگر اختلالی است که در سالهای کنونی زیاد دیده میشود. این بیماری یکی از متداولترین آثار زندگی مدرن است. هرچه فضای زندگیها از آرامش و امنیت تهی شود، میزان استرس بیشتر میشود. این گونه اختلالات روانی محصول شرایط زندگی و جامعه هستند. در این موارد وزنه به سمت عوامل بیرونی سنگینی میکند. این مشکل در همه یکسان نیست. یعنی شرایط یکسان همه انسانها به یک میزان دچار اختلالات اضطراب نمیشوند. پس این مورد نیز ریشه در عوامل مغزی و زیستی دارد.»
از نظر دکتر دولت آبادی برخی بیماریها هم علت بیرونی و هم درونی دارند.
او آنها را دو قطبی مینامد. از جمله این بیماریها «دپرس» بودن است. دکتر
دولتآبادی در این خصوص نیز چنین میگوید: «دپرس بودن از طرفی در شمار آن
دسته از بیماریهای بسیار جدی روانی است. پیشتر به بیماریهای دو قطبی
اشاره شد. در چنین حالتی فرد میتواند دچار افسردگی شدید میشود. البته
افسردگی در واکنش اتفاقهای بیرونی نیز وجود دارد که این اختلال بیش از هر
چیز تحت تأثیر وقایع بیرونی است. این اختلال واکنشی و در مورد افسردگی
واکنش افسردگی و به اختلال افسردگی، بیماری گفته میشود. اختلال واکنشی
زمانی رخ میدهد که بیمار دیگر درمانی برای بیماریاش نمییابد. نام علمی
این اختلال «درماندگی آموخته شده» است. حدود 30 سال است که این اسم جایگزین
افسردگی شده است.»
برخی از بیماریهای روانی که آنها را با نامهای
تکرای و شناخته شده به خاطر میآوریم امروزه بهخاطر تحقیقات علمی و تخصصی
شدن وتقسیم شدن به شاخههای مختلف به اسامی و نامهای دیگری شناخته
میشوند. دکتر دولت آبادی در این باره چنین میگوید: «در عالم پزشگی اسامی
مختلف جهانی برای بیماریها انتخاب میشود. و در ادوار مختلف این بیماریها
تغییر نام پیدا میکنند. از قرن 19 بیماریهای روانی زیستی و محیطی
(بیرونی) تقسیمبندی شد. در قرون 20 تا 21 بیماریهای روانی دچار
دستهبندیهای دیگر شدند.
در ایالات متحده بر اساس مطالعات انجام
شده هر چند سال یکبار دستهبندیهای جدیدی انجام میشود و اسامی آنها را
نیز تغییر داده میشود. آمار چهانی بهداشت نیز این دستهبندیها را انجام
میدهد و نام برخی از اختلالات را تغییر میدهد. به همین خاطر در 30، 40
سال اخیر شاهد آن هستیم که اختلالات روانی دچار تغییر اسم میشوند. به
عنوان مثال در دورهای به یک اختلالی گفته شد «پرتحرکی کودکان یا
بیشفعالی» اما امروزه به آن گفته میشود «نقصان در توجه» امروزه با
مطالعات بیشتر این اختلالها در حال تغیر و دقیقتر شدن هستند و
زیرگروههای تازهای پیدا میکنند.»
حیوانات نیز بر اساس آزمایشهایی که انجام گرفته است خواب میبینند، همچنین تحقیقات علمی نشان داده اند، افرادی که مادرزاد نابینا هستند و هرگز بینایی نداشته اند، در هنگام خواب رویاهای تصویری نمیبینند، زیرا مغز این افراد با دیدن آشنا نیست و تجربه آنرا ندارند، این افراد رویا را با سایر حس های بدنشان تجربه میکنند، مثلا آنرا لمس میکنند یا میشنوند یا می بویند. در مورد اینکه چرا انسانها خواب میبینند تئوریهای مختلفی وجود دارد.
کارل یانگ معتقد بود رویا دیدن برخواسته از ضمیر خودآگاه انسان است که تلاش میکند مشکلات ما را که در حال بیداری با آن روبرو هستیم حل کند و مسائل مختلف را پردازش کند. اما چیره ترین تئوری موجود برای توضیح خواب مربوط به آلان هابسون و رابرت مک کارلی است که خواب دیدن نتیجه برانگیزشهای تصادفی مغز است که حافظه های باقی مانده از آثار تجربیات حسی پیشین را بویژه از بخش حافظه موقت مغز که دسترسی سریعتر و آسانتری به آن مقدور است بازپردازش میکند.
استرس، افسردگی، و ضربه های روحی بطور مستقیم خواب را مورد تاثیر قرار میدهند. رویاها را همچنین میتوان با فکر کردن قبل از خواب تحت تاثیر قرار داد، یعنی برخی از خوابها راجع به موضوعاتی هستند که انسانها راجع به آن موضوعات فکر کرده اند.
خواب هر شخص تا حدود زیادی محدود به دانش و اطلاعات او از محیط اطرافش نیز هست. معمولا گفتگوهایی که در خواب بین انسان و سایرین رد و بدل میشود به زبان مادری انسان یا زبانهایی که بر آنها تسلط دارند انجام میگیرد.
رویاهای انسان از آنجا که برخواسته از مغز وی است و متاثر از وضعیت جسمانی و روحانی او است میتواند بیانگر شرایط روحی و حتی جسمی افراد باشد، از این رو است که روانشناسان علاقه مند هستند خوابهای بیماران خود را بررسی کنند. لذا تعبیر علمی خواب برای دریافتن شرایط درونی انسانها مسئله ای مورد قبول روانشناسان است. این البته به معنی اعتبار تعبیر خواب برای پیش بینی آینده نیست، و هر خوابی باید برای شخصی که آنرا دیده است تعبیر شود نه اینکه مسئله ای برای همه یک معنی را داشته باشد، مثلا برای کسی که در باغ وحش کار میکند دیدن یک فیل در خواب میتواند معنی متفاوتی با کودکی که اسباب بازی اش یک فیل پلاستیکی است داشته باشد.
قوه عقلانیت و هوشیاری انسانها در هنگام خواب دیدن نیز فعال است، اگر چه به اندازه زمان بیداری فعال نیست و این خود بخود باعث میشود برخی از فکرهای انسان تا حدودی منطقی باشند؛ با این حساب واقعی از آب در آمدن برخی از خوابها هرگز عجیب نیست، زیرا این خوابها نتیجه عقلانیت انسان هستند و عقلانیت انسانها در برخی موارد میتواند چیزهایی را از روی دانسته ها پیش بینی کند.بعنوان مثال کاملاً طبیعی است اگر شخصی قرار باشد در یک جلسه امتحان شرکت کند و شب قبل از امتحان خواب ببیند که فردا سر موقع از خواب بلند نشده است، حال اگر فردا واقعاً از خواب بیدار نشود و این رویای او به حقیقت بپیوندد هیچ اتفاق عجیبی نیافتاده است. شرایط محیط و اطلاعاتی که شخص از محیط دریافت کرده است باعث میشود او نگران این باشد که فردا خواب بماند، در نتیجه از آنجا که در مواردی خرد سلیم انسان در دیدن خوابها بی تاثیر نیست، اتفاق افتادن آن خوابها ابدا چیز غیر طبیعی نیست. اگر شخصی پدر پیری داشته باشد این کاملاً طبیعی است که خواب ببیند او مرده است زیرا چنین چیزی کاملاً محتمل است، همه انسانها احتمال میدهند که افراد پیر و فرسوده فوت شوند. اگر شما در طول زندگی خود در مورد 500 نفر خواب ببینید که مرده اند و بطور اتفاقی 2 نفر از آنها بمیرند این ابداً جای تعجب ندارد. همچنین است اگر شخصی علاقه مند باشد امام زمان را در خواب ببیند. اگر این اتفاق واقعاً در خواب رخ بدهد ابداً تعجبی ندارد.
مسئله دوم که باید به آن توجه کرد همان قضیه دژاوو است که در مورد علت آن بطور کامل توضیح داده شد.
از آنجا که هر انسانی بر اساس تحقیق هر شب حدوداً دویست و پنجاه موضوع را در خواب میبیند. اگر فرض کنیم احتمال به حقیقت پیوستن یک رویا یک بر روی یک میلیون باشد، با توجه به جمعیت شش میلیاردی فعلی کره زمین در هر شبانه روز رویای بیش از یک و نیم میلیون نفر بر روی کره زمین به حقیقت خواهد پیوست. لذا بر اساس تئوری احتمال ریاضی این ابداً عجیب نیست اگر شخص در تمامی دوران حیات خود 100 بار واقعا خوابی را ببیند که آن خواب به واقعیت بپیوندد. البته باید توجه کرد که در یک رابطه احتمال باید احتمال اتفاق افتادن هریک از حالت ها باهم برابر باشد که باتوجه به مسئله اول که بیان شد چنین چیزی در مورد رویاها صدق نمیکند زیرا رویاها کاملا جهت دار و تولید شده توسط مغز هستند. لذا درصورتیکه احتمال وقوع اتفاقی بسیار پایین باشد ولی تعداد آزمایش ها زیاد باشد آن اتفاق بسیار اتفاق خواهد افتاد.
کلسیم در بدن زمانی قابل جذب است که همراه با فسفات و ویتامینD باشد.
ویتامین دی یک اثر قوی برافزایش جذب کلسیم از روده و همچنین اثرات مهمی بر رسوب استخوان و جذب مجدد استخوان دارد. یکی از راه های جذب این ویتامین استفاده از نور مستقیم آفتاب که با پوست درتماس باشد.
در ایران عموماٌ خانمها از این نعمت خدادادی استفاده نمی کنند و هنگام خارج شدن از منزل پوست را با کرم ضد آفتاب چرب می کنند که مبادا از نور آفتاب استفاده کنند.
کلسیم زمانی قابل جذب است که محیط قلیائی باشد و جالب توجه این که در محیط اسیدی کلسیم قابل جذب نیست. در این محیط معمولاٌ بدن از کلسیم موجود در استخوان برداشته و مورد استفاده قرار می دهد که در نتیجه بمرور سائیدگی استخوان اتفاق می افتد.
کلسیم زمانی قابل جذب است که شخص روزانه مقداری نرمش و ورزش معقول انجام دهد در غیر این صورت جذب کلسیم مختل خواهد شد. : استخوان های ورزشکاران بطور قابل ملاحظه ای از افراد غیر ورزشکارسنگین تر می شود. هرگاه یک پای شخصی در گچ باشد اما با پای دیگر به راه رفتن ادامه دهد استخوان پائی که در گچ قرار دارد نازک وتا 30 درصد کلسیم خود را ازدست می دهد درحالیکه استخوان پای مقابل ضخیم و به حال طبیعی باقی می ماند.
کلسیم زمانی قابل جذب است که شخص از سیستم( گوارش_کبد_کلیه) سالمی بر خوردار باشد.
هنگامیکه غلظت کلسیم در مایعات بدن از حد طبیعی بالاتر رود سیستم عصبی تضعیف شده و فعالیتهای رفلکسی سیستم مرکزی کند میگردد. این مقدار کلسیمی که امروزه توصیه می شوداستفاده شود منطقی نیست. استفاده از سه لیوان شیر روزانه که برابر است با 1000 میلی گرم کلسیم در روز که 900 میلی گرم آن از طریق مدفوع و 100 میلی گرم آن از طریق ادرار دفع می شود.
حدود نه دهم کلسیمی که روزانه خورده می شود از طرِیق مدفوع و یک دهم باقیمانده از راه ادرار دفع می گردند. ( دقت شود ). جذب مجدد کلسیم بسیار انتخابی بوده و بستگی به غلظت کلسیم در خون دارد،
شیر دارای قندی است به نام لاکتوز که برای جذب آن در
بدن نیاز به آنزیم لاکتاز دارد , در افراد بزرگ سال این آنزیم معمولاٌ
وجود ندارد.به همین علت افراد بزرگسال بر اثر نوشیدن شیر عموماٌ دچار
اختلالات گوارشی می شوند.
- در شیر با نام پاستوریزه بجای هزینه پاستوریزاسیون و استریلزاسیئون ماده نگهدارنده بنزوات سدیم زده می شود که خطرناک است.و در شیر استرلیزه که امکان نگهداری 6 ماهه در خارج از یخچال دارد غلظت بنزوات سدیم بیشتر است.
25 در صد ماست اسید لاکتیک است. 1-اسید لاکتیک موجب تضعیف نرونهای مغزی می شود.
- ماست بخاطر داشتن اسید لاکتیک موجب جذب زیاد کلسیم از روده شده و تعادل کلسیم خون را مختل می کند.
-
کلسیم مازاد موجب رسوب در نقاط مختلف بدن از جمله: پاشنه پا , ( خار پاشنه
) لکنچه کلیه , ( سنگ کلیه ) انتهای استخوان دنبالچه ( بزرگ شدن این
استخوان ) و در قسمتهای مختلف بدن بصورت رسوبات کلسیمی ( تومورهای کلسیمی )
می شود.
رسوب کلسیم مازاد در دیواره عروق کرونر قلب و ایجاد آرتریو اسکلروزیز می کند.
ماده ای بنام آفلاتوکسین که در لبنیات بازاری وجود دارد بسیار خطر آفرین است، زیرا بر اثر استفاده از نان خشک کپک زده در جیره غذائی دام موجب انتقال این ماده از نان به شیر می شود. این ماده سیستم ایمنی بدن را تضعیف کرده و انسان را در معرض خطر جدی قرار می دهد.
برای ماندگاری مواد لبنی مانند دوغ ماده نگهدارنده ای مانند: بنزوات به آن اضافه می کنند که این ماده در محیط اسیدی تبدیل به بنزوئین می شود که بسیار خطرناک است. نوشیدن دوغ همراه غذا موجب مختل شدن شیره گوارشی می شود.
مصرف زیاد لبنیات موجب سرطان تخمدان در خانمها و سرطان پروستات در آقایان می شود !
توجه: کلسیم مگر فقط در لبنیات است که اینقدر توصیه می شود ؟
کنجد،بادام، انواع کلم،نور آفتاب، سبزیجات و میوه جات با پوست سرشار از کلسیم اند.
سوء استفاده هر رفتاری است که به قصد ایجاد کنترل و انقیاد یک انسان دیگر انجام می گیرد و می تواند استفاده از ترس, توهین و تجاوز کلامی یا جسمی را شامل شود. سوء استفاده عاطفی نوعی سوء استفاده است که ماهیتاً عاطفی و هیجان است نه جسمی. سوء استفاده عاطفی هر چیزی را شامل می شود.
سوء استفاده کلامی و انتقادگونه و فنون ظریفتری چون سرزنش, دستکاری و ترشرویی همه مثال هایی از سوء استفاده عاطفی هستند.سوء استفاده عاطفی مثل شستشوی مغزی است که در آن بطور منظم اعتماد به نفس, ارزش شخصی, اعتماد به دریافت های شخصی و خود پنداره افراد تخریب می شود. سوء استفاده عاطفی چه بوسیله زخم زبان و تحقیر مداوم انجام گیرد و چه بوسیله تشر زدن یا تحت عنوان "راهنمایی" , "آموزش" و "پند" , نتیجه همیشه یکسان است.
در واقع سوء استفاده شونده, هویت و ارزش شخصی خود را از دست می دهد. سوء
استفاده عاطفی به هسته درونی شخص آسیب وارد می کند, زخمهایی ایجاد می کند
که عمیق تر و مزمن تر از جراحت های بدنی است.
انواع سوء استفاده عاطفی
سوء استفاده عاطفی اشکال مختلفی دارد. سه الگوی عام رفتار سوء استفاده گرایانه عبارتند از: پرخاشگری, انکار و ناچیز شماری.
پرخاشگری
•
بد زبانی, متهم سازی, سرزنش, تهدید و دستور دادن, شکل های پرخاشگرانه سوء
استفاده می باشند. رفتارهای پرخاشگرانه معمولاً مستقیم و آشکار هستند. مقام
بلامنازعی که سوء استفاده کننده از طریق بی اعتبار ساختن سوء استفاده
شونده به دست آورد تعادل و خود مختاری حاکم بر روابط سالم بزرگسالی را از
بین می برد. این الگوی ارتباطی والد _ کودک (که شایعترین شکل سوء استفاده
کلامی است) زمانی به آشکارترین وجه, خود را نشان می دهد که سوء استفاده
کننده وضع و حالت پرخاشگرانه به خود میگیرد.
• سوء استفاده پرخاشگرانه
گاه می تواند شکل غیر مستقیم به خود بگیرد و حتی با رفتار "یاری کردن" خلط
شود. انتقاد, نصیحت, ارائه راه حل ها, موشکافی, استنطاق و پرسش از یک شخص
دیگر می تواند تلاشهای صادقانه برای کمک تلقی شود ولی در برخی موارد این
رفتارها تلاشی در جهت تحقیر و کنترل یا خوار سازی است نه کمک. سوء استفاده
کننده وقتی می گوید "من این را بهتر از همه می دانم" در لحن او قضاوت
پنهانی است که برای آن موقعیت نامناسب است و در روابط هم سطح, نابرابری
ایجاد می کند.
انکار
• سوء استفاده کننده
به منظور تحریف یا تکذیب دریافت های سوء استفاده شونده از جهان, ی اعتبار
سازی را به کار می بندد. بی اعتبار سازی وقتی رخ می دهد که سوءاستفاده
کننده از قبول واقعیت امتناع می ورزد و آن را نمی پذیرد. برای مثال اگر سوء
استفاده شونده اظهار دارد که سوء استفاده کننده به او توهین کرده است سوء
استفاده کننده مصرانه می گوید "من هرگز این کا را نکردم", "من نمی دانم تو
درباره چه صحبت میکنی" و غیره.
• مضایقه کردن یک شکل دیگر انکار کردن
است و شامل امتناع از شنیدن, امتناع از رابطه برقرار کردن و قهر کردن می
شود. این شیوه انکار, گاه "اصلاح از طریق سکوت" خوانده می شود.
• مقابله
کردن زمانی اتفاق می افتد که سوء استفاده کننده شخص تحت سوء استفاده را
بخشی از خود تلقی می کند و هر نظر یا احساسی را که بین آنها تفاوت ایجاد می
کند, انکار می کند.
ناچیز شماری
• ناچیز
شمردن شکل افراطی انکار است. در این شیوه سوء استفاده کننده حادثه ای را که
اتفاق افتاده انکار نمی کند ولی تجربه یا واکنش عاطفی سوء استفاده شونده
را در قبال آن حادثه زیر سؤال می برد. عباراتی چون "تو بیش از حد حساس
هستی", "تو خیلی اغراق می کنی" یا "تو از کاه کوه می سازی" همگی بیانکننده
این نکته هستند که عواطف و دریافت های سوء استفاده شونده معیوبند و نباید
به آنها اعتماد کرد.
• ناچیز شماری زمانی رخ می دهد که سوء استفاده
کننده می گوید آنچه شما انجام داده اید یا گفته اید, نامربوط و بی اهمیت
است. این فن شکل ظریف ناچیز شماری است.
انکار کردن و ناچیز شماری, آسیب
زننده هستند. این دو روش علاوه بر پایین آوردن عزت نفس, ایجاد تعارض و
نامعتبر ساختن واقعیت, احساسات و تجارب, در واقع می توانند دریافت ها و
تجربه عاطفی شما را زیر سوال ببرند و بی اعتبار سازند.
درک روابط سوء استفاده گرانه
هیچ
کس نمی خواهد در یک رابطه سوء استفاده گرانه قرار گیرد ولی افرادی که از
سوی والدین یا اشخاص مهم دیگر مورد سوء استفاده کلامی قرار می گیرند اغلب
خودشان در مقام یک بزرگسال در موقعیت های مشابه, سوء استفاده گرانه عمل می
کنند. اگر والدین بر تجارب و هیجانات شما نام بگذارند و درباره رفتارهای
شما داوری کنند شما یاد نمی گیرید معیارهای خاص خودتان را شکل دهید, دیدگاه
خاص خودتان را بپرورانید و بر احساسات و دریافت های خود متکی باشید. در
نتیجه وقتی یک سوء استفاده کننده عاطفی در برابر شما شکل و حالت یک کنترل
کننده را می گیرد همان احساسات پیشین و حتی آرامش بخش به شما دست می دهد هر
چند چنین احساساتی مخرب هستند.
افراد مورد سوء استفاده قرار گرفته اغلب گرفتار احساساتی چون ناتوانی, آزار, ترس و خشم هستند
نکته طنز آمیز این است که سوء استفاده کننده ها هم گرفتار همین احساسات هستند خود سوء استفاده کننده احتمالاً در یک محیط عاطفی سوء استفاده گرانه بار آمده و در چنین محیطی است که آنها سوء استفاده گری را به عنوان شیوه مقابله با احساسات ناتوانی, آزار, ترس و خشم خود انتخاب می کنند.
در نتیجه سوء استفاده کننده ها به سوی اشخاصی جذب می شوند که خودشان را
ناتوان و درمانده می یابند, کسانی که یاد نگرفته اند برای احساسات, دریافت
ها یا دیدگاه های خود ارزش قائل شوند, چنین واکنش هایی به سوء استفاده
کننده ها اجازه می دهد تا احساس امنیت و کنترل بیشتری کنند و از مقابله با
احساسات و دریافت های خود اجتناب کنند.
نخستین گام به سوی تغییر,
شناسایی الگوی روابط شما مخصوصاً با اعضای خانواده و سایر اشخاص مهم است.
فقدان صراحت و وضوح در نوع رابطه ای که شما با اشخاص مهم برقرار می کنید می
تواند به شیوه های مختلف خود را نشان دهد. برای مثال, ممکن است در برخی
موارد به عنوان یک " سوء استفاده کننده" عمل کنند و در برخی موارد دیگر به
عنوان یک " سوء استفاده شونده"، شناختن خود و درک گذشته خود می تواند از
ایجاد مجدد روابط سوء استفاده گرانه در زندگی شما پیشگیری کند.
آیا شما از خود سوء استفاده می کنید؟
معمولاً
به اشخاصی که مطابق انتظار ما رفتار می کنند اجازه ورود به زندگی خود را
می دهیم. اگر در خود احساس حقارت و اهانت کنیم دوستان یا اشخاصی را در
زندگی انتخاب می کنیم که این احساسات را در ما برانگیزند. اگر برخورد منفی
دیگران را تحمل می کنیم یا با دیگران برخورد منفی می کنیم, ممکن است با خود
نیز به شیوه یکسان برخورد کنیم. برای اینکه بدانید آیا یک سوء استفاده
کننده هستید یا سوء استفاده شونده, به نحوه رفتار و برخورد با خود توجه
کنید. چه چیزهایی به خود می گوئید؟ آیا افکاری چون "من یک احمقم" یا "هرگز
نشده کاری را درست انجام دهم" در ذهن شما مسلط هستند؟ عشق ورزیدن به خود و
دل نگرانی درباره خود, عزت نفس را افزایش می دهد و امکان روابط سالم را
فراهم می سازد.
حقوق پایه در یک رابطه
اگر
شما روابط عاطفی سوء استفاده گرانه داشته اید، ایده روشنی درباره رابطه
سالم ندارید. نکات زیر حقوق پایه ای است که می باید همیشه در روابط دو سویه
و متقابل مد نظر باشند.
حق دارید انتظار نیت و رفتار خوب از دیگران داشته باشید.
حق دارید مورد حمایت عاطفی قرار بگیرید.
حق دارید دیگران به شما گوش فرا دهند و احترام آمیز پاسخ گویند.
حق دارید نظر خاصی داشته باشید حتی اگر دوست شما نظر متفاوتی داشته باشد.
حق دارید به احساسات و تجربه شما به عنوان امری واقعی نگاه شود.
حق دارید بابت هر شوخی و رفتار بی ادبانه ای, عذر خواهی صادقانه ای دریافت کنید.
حق دارید بابت سؤالاتی که می توانید بپرسید پاسخ های روشن و مطلع کننده دریافت کنید.
حق دارید به دور از تهمت و سرزنش زندگی کنید.
حق دارید به دور از انتقاد و داوری زندگی کنید.
حق دارید در مورد کار و علایق شما با احترام صحبت شود.
حق دارید تشویق شوید.
حق دارید به دور از تهدید عاطفی یا فیزیکی زندگی کنید.
حق دارید به دور از خشم و نفرت زندگی کنید.
حق دارید با نام و عنوانی که ارزش شما را کاهش می دهد, خوانده نشوید.
حق دارید به جای دستور گرفتن, احترام آمیز از شما درخواست شود.
چه می توانید انجام دهید؟
اگر مایلید درباره سوء استفاده عاطفی بیشتر بدانید می توانید به
مرکز مشاوره دانشگاه مراجعه کنید. یک مشاور با تجربه می تواند منافع مفید
در اختیار شما بگذارد و به شما کمک کند تا تاثیرات سوء استفاده عاطفی را
بشناسید و شیوه های سالم رابطه برقرار کردن با دیگران و توجه به نیازهای
موجود خود را یاد بگیرید.
ترجمه: عباس بخشی پور رودسری , کارشناس مرکز مشاوره دانشگاه تهران
برداشت از: دفتر مرکزی مشاوره وزارت علوم تحقیقات و فناوری
اختلال افسردگی اساسی یکی از شایعترین تشخیصهای روانپزشکی است که مشخصه آن خلق افسردهاست و با احساس غمگینی، اعتماد به نفس پایین و بی علاقگی به هر نوع فعالیت و لذت روزمره مشخص میشود. افسردگی مجموعهای از حالات مختلف روحی و روانی است که از احساس خفیف ملال تا سکوت و دوری از فعالیت روزمره بروز میکند. افسردگی اساسی واژهای است که توسط انجمن روانپزشکی آمریکا جهت مجموعهای از علایم اختلال خلق برای DSM-III در سال ۱۹۸۰ به کار رفت و پس از آن عمومیت یافت. افسردگی اساسی منجر به از کارافتادگی قابل توجه فرد در قلمروهای زندگی فردی و اجتماعی و اشتغال میشود و عملکردهای روزمره فرد همچون خوردن و خوابیدن و سلامتی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد.
۶۰ درصد بیماران افسرده فکر خودکشی دارند و ۱۵ درصدشان دست به خودکشی میزنند. حس نافذ نومیدی، احساس گناه به خاطر چیزهای کماهمیت یا خیالی، احساس بیارزشی و توهمات و هذیانهای نیستانگارانه و نشخوار ذهنی وسواسی در بسیاری از آنها آشکار است.
حواس پرتی، دشواری در تمرکز، اختلال حافظه، گیجی و گاه اختلال در تفکر انتزاعی (بهویژه در سالمندان) شایع است.
غمگینی، گریه بیدلیل، از دست دادن علاقه و ناتوانی از لذت بردن، بیحالی و خستگی، بیقراری، زودرنجی، مشکلات خواب (شامل دشواری در خوابیدن، خواب زیاد و ناراحت) زیاد مشاهده میشود.
کندی یا برعکس تحریک پذیری روانی حرکتی و بیتوجهی به ظاهر شخصی بسیار شایع است. تکلم خودانگیخته کم یا به کلی غایب است. مکثهای طولانی در کلام، استفاده از واژگان تکسیلابی و صدای آهسته و یکنواخت از ویژگیهای گفتاری معمول است.
افسردگی در سنین مختلف ممکن است خصوصیات متفاوتی داشته باشد. در دوران پیش از بلوغ شکایات جسمی، توهمات شنوائی (شنیدن صداهای ناموجود)، اضطراب و انواع فوبیها بیشتر دیده میشود. در نوجوانی سؤمصرف مواد، رفتارهای ضداجتماعی، مسائل مربوط به مدرسه (فرار از مدرسه، مشکلات تحصیلی) و عدم رعایت بهداشت و در سالمندی فراموشی، حواسپرتی و نقصهای شناختی (مانند اختلالات حافظه و گیجی) بیشتر مشاهده میشود.
ناراحتیهای جسمانی نیز در بیماران بیشتر دیده میشود و ممکن است افسردگی را بپوشاند و بسیاری اوقات علل روانی دارد. سردرد، اختلالات گوارشی، یبوست، شکایات قلبی و ادراری-تناسلی از جمله آنها هستند.
درمانهای ضدافسردگی را میتوان به دو دسته کلی دارویی و غیردارویی تقسیم کرد. اثربخشی هر دو این درمانها در مطالعات فراوانی مشاهده شدهاست. در موارد شدید استفاده از داروهای ضد افسردگی بهترین گزینهاست. این داروها در دهههای اخیر از نظر کمی و کیفی رشد فراونی داشتهاند به شکلی که امروزه دیگر فاقد عوارض شدید و ناتوانکننده هستند. رواندرمانیهای شناختی-رفتاری و در برخی موارد تحلیلی نیز در درمان افسردگی موثر هستند. در موارد خفیفتری که هنوز افسردگی در حد یک اختلال ظاهر نشدهاست، انجام کارهایی برای کاهش فشار و استرس از جمله خرد کردن کارهای بزرگ به کارهای کوچک، حق تقدم (برای) برخی (کارها) قرار دادن و انجام دادن هرآنچه که میتوانید به همان اندازه که میتوانید، ورزش معتدل (ملایم)، رفتن به یک سینما، شرکت کردن در یک (مراسم) مذهبی، اجتماعی، یا سایر فعالیتهایی که ممکن است به شما کمک کنند، صحبت و همنشینی با دوستان و خانواده، خودداری از مصرف الکل، برخورداری از رژیم غذایی متعادل و کمچرب، مثبت اندیشی، تماشای فیلمهای خندهدار و شاد، رفتن به مسافرت، سهیم شدن در فعالیتهایی که میتواند مفید باشد و احساس بهتری برای شما بهوجود بیاورد. (۵).