اثرات دعا در زندگی (مقاله ۲)

معجزه هاى دعا و نیایش: 

مترجم: امیر دیوانى


زمانى که دوره کارآموزى را در بیمارستان »پارکلند مموریال«1 واقع در شهر دالاس (ایالت تگزاس) سپرى مى کردم، نخستین بیمارم را که دچار سرطان کشنده اى در هر دو ریه اش شده بود، زیر نظر گرفتم و وى را از شیوه هاى درمانى آگاه کردم و گفتم:
- چندان امیدوار نیستم که بهبود یابى!
او با شنیدن این سخن تلخ و نومید کننده، زیر بار هیچ نوع معالجه اى نرفت. با این همه، هر وقت به کنار تختش مى رفتم، عیادت کننده هایى را مى دیدم که از کلیسا آمده و دورش حلقه زده بودند، برایش آواز مذهبى مى خواندند و دعا مى کردند. با خود مى اندیشیدم:
- کار خوبى است چون همین روزها باید آماده شوند تا در مراسم به خاک سپاریش آواز سر دهند و دعا و نیایش کنند.
سال بعد که محل کارم عوض شده بود، یکى از دوستان و همکاران پیشینم در بیمارستان یاد شده تلفنى پرسید: مى خواهى بیمار قدیمى ات را ملاقات کنى؟
- او را ببینم؟!
هیچ نمى توانستم باور کنم که هنوز زنده باشد. وقتى عکس پرتونگارى سینه اش را دیدم، غرق حیرت شدم، ریه هاى او کاملاً سالم بود و هیچ نشانه اى از سرطان در آنها دیده نمى شد!
رادیولوژیست که به عکس مى نگریست، گفت:
- درمانش معجزه بوده است!
با خودم گفتم:
- معالجه؟ معالجه اى در کار نبوده جز این که دعاها اثر کرده باشند!
قضیه را به دو تن از استادان دانشکده پزشکى گفتم. هیچ کدام نخواستند تأیید کنند که بهبودى بیمار معجزه بوده است! یکى از آنها گفت:
- این روند عادى بیمار است.
دیگرى شانه اش را با بى اعتنایى بالا انداخت و گفت:
- از این چیزها زیاد اتفاق مى افتد.
من که ایمان و اعتقاد قلبى دوران کودکى ام را از دست داده و به توانایى پزشکى جدید ایمان آورده بودم. دعا را یک تشریفات ظاهرى و اختیارى فرض مى کردم. به همین جهت، این رخداد را فراموش کردم.
سالها گذشت و مرا به عنوان مدیر داخلى یکى از بیمارستانهاى بزرگ شهرى منصوب کردند. خبر داشتم که در آنجا شمار زیادى از بیماران دست به دعا مى شوند، ولى من کوچک ترین اعتقادى به این کار نداشتم.
در اواخر دهه 80 با پژوهشهایى که قسمت اعظمشان براثر آزمایشهایى به اثبات رسیده بودند، روبه رو شدم که نشان دادند دعا موجب بروز تحولات چشمگیرى در دگرگونى شرایط جسمى و روحى آدمى مى گردد.
شاید مستندترین بررسیها در سال 1988 به وسیله دکتر »راندولف بیرد« متخصص قلب و عروق انجام پذیرفته باشد. رایانه، وجود 393 مریض بسترى در بخش مراقبتهاى ویژه بیمارتان قلبى [سى.سى.یو] بیمارستان عمومى سانفرانسیسکو را اعلام کرد. عده اى براى گروهى از آنها دعا مى کردند و در حق دسته اى دیگر دعایى نمى شد. هیچ کس نمى دانست که این بیماران در زمره کدام گروه بودند. تنها اسم کوچک مریضها به انضمام شرح مختصرى از مریضى شان در اختیار دعا کنندگان نهاده شد. از آنها خواستند تا زمان مریض شدن بیماران از بیمارستان، هر روز برایشان دعا کنند. ولى در مورد این که چگونه به این عمل بپردازند و چه بگویند، توصیه اى نشده بود.
موقعى که این پژوهش پس از گذشت ده ماه کامل شد، بیمارانى که درباره آنان دعایى شده بود، از چندین حیث سود بردند:
آنها پنج بار کمتر از گروهى که دعایى در موردشان نشده بود، نیاز به پادزیست (آنتى بیوتیک) پیداکردند؛پنج دفعه کمتر دچار آفت نبض شدند.ایست قلبى، کمتر به سراغشان مى رفت.
چنانچه در پیشرفتهایى که تا کنون در دانش نوین پزشکى پدید آمده است، به جاى دعا، داروى جدید یا شیوه هاى جراحى وجود مى داشت، احتمالاً به منزله یک عامل بهبودى قلمداد مى گشت. حتى شخص بى دین و بى ایمانى همچون دکتر »ویلیام نومن« که شک و تردید خود را درباره ارزش و اعتبار شفاى ایمانى در کتابى آورده، معترف است: اگر این مطالعه معتبر باشد، ما پزشکان باید در نسخه هایمان بنویسیم: »روزى سه مرتبه دعا کن.« ولى دانشمندان و در ضمن پزشکان پیوسته با موارد مبهمى برخورد مى کنند که گویى یکى از آنها همین قدرت دعا باشد.
 در آن زمان من طبابتم را وقف پژوهش و نگارش درباره دعا و کیفیت تأثیر آن بر بهبودى بیماران کردم.
مطالعات زیادى حاکى از آن است که دعا تأثیر بسزایى در بهبود فشار خون، جراحات، سردردها و نگرانى دارد. در ذیل مواردى از یافته هایم را یادآور مى شوم:
 
 اثر دعا
طى بررسیهایى که داشته ام، دعا نه تنها در مواقعى که افراد براى تقاضاى مشخصى دست به دعا برداشته اند سودمند بوده، بلکه زمانى هم که چیز خاصى طلب نکرده اند، نتیجه داشته است. به واقع مشاهدات من حاکى از آن است که دعاى ساده اى همچون »[اى خداوند!]آنچه اراده توست، شدنى است«، از لحاظ کمى بسیار اثربخش تر از دعاهاى شخصى و طلب نیازهاى شخصى است. در بسیارى از موارد ظاهراً یک حالت دین باورى و احساسى سرشار از دیندارى و حس همدردى، فریادرسى، نیکوکارى و دلسوزى، زمینه را براى بهبود یافتن انسان فراهم مى سازد.
 
 دعا همراه با عشق
 عشق، قدرت افسانه اى دارد. این توان، آداب و رسوم همگانى، احساس مشترک و تجربیات روزانه را شکل مى دهد. عشق، شهوت را از بین مى برد. به نحوى که سرخ روى شدن و ضربان شدید قلب عاشقان بى دل، گواه این مدعاست. به طور کلى، همواره اندیشه مهر و دوستکامى، عنصرى ارزشمند در شفاى بیماران به شمار مى رفته است. در حقیقت، آمارى که از ده هزار مرد مبتلا به بیماریهاى قلبى در »مجله پزشکى آمریکا« درج شده، حاکى است کسانى که به آماس گلو دچار بودند و همراهشان را پشتیبان و هواخواه خویش مى پنداشتند، تقریباً 50 درصد از این بیمارى بهبود یافتند.
اصولاً تمامى شفایافتگانى که از ایمان کافى برخوردار و به دعا و نیایش معتقدند، در این نکته اتفاق نظر دارند که عشق، قدرتى است که حصول بهبودى را برایشان امکان پذیر مى کند. هر چند بین آن ها [محب و محبوب] فاصله باشد، حس همنوایى و صمیمیت چنان استوار مى شود که ایشان واقعاً آن را »یکى شدن« با شخص دعا شونده مى انگارند. »اگنس سانفورد« بر این باور است که فقط عشق و محبت قادر است شعله شفا را برافروزد.
 
 دعاگویان هرگز نمى خوابند
یکى از شگفت انگیزترین موعظه هایى [که در] دوران کودکى [خطاب به] من اظهار مى شد این بود: همیشه دعا کن!
آنقدر بزرگ شده بودم که مفهوم »همیشه« را دریابم. با این حال، على رغم تمام تلاشهایم در این راه به آسانى نمى توانستم دعاخوانى همیشگى باشم و همواره شبها در رختخواب، جذبه خواب، تلاشم را نقش بر آب مى ساخت. به فکرم نمى رسید که دعاگویى »نیمه هوشیارانه« هم شدنى است.
امروزه، ما دعا را تا حدودى بإ؛ ععه  آگاهى و هوشیارى یکى مى دانیم. چنانچه دعا حتى در موقع خواب، در ضمیر ناخودآگاه ما بروز کند، بى معنى به نظر مى آید و احتمال این که ضمیر ناخودآگاه ما بهتر از هوشیارمان دعا کند، به آسانى در اندیشه جاى نمى گیرد.
 
 دعا، ضامن سلامتى است
دکتر »هربرت بنسون«، استاد دانشکده هاروارد یکى از اولین پژوهندگان پزشکى بود که درباره فواید دعا و نیایش مطالعاتى انجام داد. وى متوجه شد که در بین مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و کاتولیکها از عبارتهایى چون: »پروردگارا! به ما رحم کن« استفاده مى شود. یهودیان درود صلح »شالوم« مى فرستند و پروتستانها غالباً نخستین سطر دعاى آفریدگار را در آغاز »سرود بیست و سوم« بر مى گزینند. استاد یادشده به رابطه میان اعمال و دعا پى برد. وى به قهرمانان دو پیام داد: هنگام دویدن، بیندیشند و مشاهده کرد به این ترتیب، بدنشان ورزیده تر مى شود.
تحقیقات وى نشان داد که نه تنها دعا براى بدن اثر دارد، بلکه شیوه دعاگویى افراد بشر هم با یکدیگر بسیار متفاوت است. انتخاب راهکارى ویژه براى دعا کردن چه بسا مردم را محدود مى کند و نتیجه چیزى جز دست کشیدن از این عمل نخواهد بود.
 
 دعا باید آزادانه انجام پذیرد
بیشتر مردم خود را ناچار مى بینند که دعایشان را با قصد و هدفمندانه بر زبان جارى سازند. ولى پژوهشها نشان مى دهد درخواستى که آزادانه صورت گیرد نیز مى تواند چاره ساز باشد. در عبارات دعایى همانند: »هر چه آفریدگار بخواهد«، »آنچه تو اراده کرده اى، همان است«. »بگذار چنین باشد که بهترین مقدرات را تعیین کند«.
دعا گزاران خود را به طلب معینى محدود نمى کنند. یا دعاى مبهم و پیچیده نمى کنند.
شاید مقصود برخى از اشخاص که عبارت »بگذر و به خدا واگذار کن« را به کار مى برند، همین باشد. بسیارى از افراد در دعاهاى خویش حالت تسلیم و بى دخالتى را تمیز مى دهند و از پیامدهایش چنین بهره مند مى گردند.
 
 پیام دعا 

یکى از بیماران در حال جان سپردن بود. روز پیش از مرگ، با زن و بچه هایش کنار تختخوابش نشسته بودم. مى دانست آفتاب عمرش لب بام است، در حالى که صدایش گرفته بود، جمله هاى خود را با احتیاط به زبان مى آورد. هر چند آدم مذهبى نبود، ولى معلوم بود که راز و نیاز آغاز کرده است.
از وى سؤال کردم: براى چه چیزى دعا مى کنى؟ با احتیاط جواب داد: دعایم به خاطر چیزى نیست.
آرى! راز و نیاز اینگونه است. دعا و توسل، یادآور سرشت بى پایان ماست، بخشى از وجود ما شمرده مى شود که محدود به زمان و مکان معینى نیست.

  --------------------------------------------- 
 پى نوشتها: Parkland Momarial .1
 ّف "منبع: مجله ریدرز دایجست 1998.
موعود جوان شماره 28 
  

اثرات دعا در زندگی (مقاله ۱)

تعریف دعا
دعا از ریشه «دعو» در لغت به معنی فراخواندن، دعوت کردن، گوش دادن به کسی یا چیزی

دراصطلاح: خواندن جمله های ماثور از پیامبر (ص)و ائمه اطهار علیهم السلام در اوقات معین برای طلب آمرزش و برآورده شدن حاجات است. خواندن و نیایش کردن، مدح و ثنا، نفرین، تحیت و درود و سلام و تضرع و خشوع.

دعا یعنی ارتباط پیگیر و مداوم داعی (شخص دعا کننده) با مدعو (طرف خوانده شده) و مترادف کلماتی چون ورد، ذکر، مسئلت (سؤال) و غیره است.

دعا، عرض نیاز به درگاه الهی و خواستن نیازمندیها از اوست که از فیض و فضل نامتناهی اش به نوید ادعونی استجب لکم، هر که او را بخواند

درهای سعادت به روی او، گشاده شود، چه بندگان را نیاز و حاجت به اوست و امید گنهکاران تنها به فضل او.

اثرهای دعا

دعا آرامش بخش دلهاست و همین آرامش است که در روح و مغز آدمی نوعی انبساط ایجاد می کند و روح را از خمودگی بیرون می آورد و به حرکت وامی دارد و گاهی روحیه دلاوری و قهرمانی به دعاکننده می بخشد.

دعا به انسان متانت در رفتار، انبساط و شادی درونی، استعداد پیروزی، و استحکام در استقبال از حوادث می دهد و بدان وسیله آدمی توجه زیادی به ذات خداوند متعال پیدامی کند و مانند سایر عبادات اثر تربیتی دارد.

دعا روح ایمان را در نفوس برمی انگیزد. و انسان لذت ارتباط با خداوند را درک می کند. انسان را متکی به خدا و مستقل می سازد و از اتکای به دیگران بی نیاز می کند.

دعا حب الهی را در دل رسوخ می دهد و نفس را از مشغله های بیهوده رها می کند و چراغ امید را در قلب و دل انسان روشن می سازد دعا کشش بنده ضعیف و نیازمند به سوی خداوند کریم و توانا است،

دعا کلید و وسیله قرب الهی لب عبادت و مغز و اساس طاعات و حیات روح است. دعا موجب نزول برکات و شرح صدر در انسان می شود، دعا چراغ جان است; جانها را برمی افروزد و زبانها را معطر می سازد.

آری دعا در فرد و اجتماع اثر سازنده و حیاتی دارد. آنان که به درگاه الهی نیایش نمی کنند همواره زیر پوشش بازتابهای روانی و اجتماعی قرار می گیرند. دعا اطمینان بخش دلها و فضیلت هر انسان خداجو است، دعا سدی در برابر گناه و انحراف است.
 


اجتماعی که به دعا و نیایش توجه نکند دچار فساد می شود و به تباهی می گراید. دعا باعث تقویت معنویات و ارج و ارتقای عبادات می گردد.

دعا کننده همواره با ریسمانی استوار خود را با آفریدگار محبوب پیوند می دهد و بدان وسیله از ورطه گرفتاریها رهایی می یابد.


درمان غم خود از خدا باید خواست دردی که از او بود دوا باید خواست ناخواسته گرچه می دهد خواسته را حاجت به تضرع و دعا باید خواست

تشرف به اسلام به واسطه فرعون


http://mechristian.files.wordpress.com/2008/09/bucaille.jpg

 

*هنگامی که فرانسوا میتران در سال 1981م زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، از مصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون برای برخی آزمایش‌ها و تحقیقات از مصر به فرانسه منتقل شود.*

*هنگامی که هواپیمای حامل بزرگترین طاغوت تاریخ در فرانسه به زمین نشست، بسیاری از مسئولین کشور فرانسه و از جمله رئیس دولت و وزرایش در فرودگاه حاضر شده و از جسد طاغوت استقبال کردند.

 

http://www.pasdaranweekly.com/red-cp/images/entries/513.jpg

پس از اتمام مراسم، جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان شناس به همراه بهترین جراحان و کالبد شکافان فرانسه،آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.*

*رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه به نام پروفسور موریس بوکای بود که برخلاف سایرین که قصد ترمیم جسد داشتند،*

 

http://www.white-history.com/earlson/rameses_files/ramesses.jpg

 

*او در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود. تحقیقات پرفوسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعتها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. اما مسئله ی غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالمتر از سایر اجساد باقی مانده است در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است .

*پروفسور موریس بوکای در حال آماده کردن گزارش نهایی در مورد کشف جدید (مرگ فرعون بوسیله غرق شدن در دریا و مومیایی جسد او بلافاصله پس از بیرون کشیدن از دریا) بود که یکی از حضار در گوشی به او یادآور شد که برای انتشار نتیجه تحقیق عجله نکند،*

 

*چرا که نتیجه تحقیق کاملاً مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است.

ولی موریس بوکای به شدت این خبر را رد کرده و آن را بعید دانست. او بر این عقیده بود که رسیدن به چنین نتیجه ی بزرگی ممکن نیست مگر با پیشرفت علم و با استفاده از امکانات دقیق و پیشرفته کامپیوتری. در جواب او یکی از حضار بیان کرد که قرآنی که مسلمانان به آن ایمان دارند قصه غرق شدن فرعون و سالم ماندن جثه‌ی او بعد از مرگ را خبر داده است.*

 

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1386/8/14/768_652.jpg

http://tabnak.ir/files/fa/news/1386/8/14/767_180.jpg

http://tabnak.ir/files/fa/news/1386/8/14/769_783.jpg

*حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد و از خود سوال می‌کرد که چگونه این امر ممکن است. با توجه به اینکه این مومیایی در سال 1898م و تقریبا درحدود دویست سال قبل کشف شده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از 1400 سال پیدا شده است؟

چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیچ انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمیگذرد؟*

*موریس بوکای تمام شب به جسد مومیایی شده زل زده بود و در مورد سخن دوستش فکر میکرد که چگونه قرآن مسلمانان درمورد نجات جسد بعد از غرق سخن می‌گوید در حالی که کتاب مقدس آنها از غرق شدن فرعون در هنگام دنبال کردن موسی سخن میگوید اما از نجات جسد هیچ سخنی بمیان نمیآورد.. و با خود میگفت آیا امکان دارد این مومیایی همان فرعونی باشد که موسی را دنبال میکرد؟ *

*و آیا ممکن است که محمد هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته است؟ او در همان شب تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند.

پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر باز گرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا اینکه تصمیم به سفر کشورهای اسلامی گرفت تا از صحت خبر در مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و این آیه را برای او تلاوت نمود:

{فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ} [یونس:92]

**امروز فقط بدن تو را نجات میدهیم تا برای افراد پس از خودت درسی باشد. هر چند خیلی از مردم از آیات ما غافلند...**

*این آیه او را بسیار تحت تآثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد:

من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم.

موریس بوکای بار تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و دهها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد.*

*وبر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید)

 

حاصل تلاش سالها تحقیق این دانشمند فرانسوی کتابی بود بنام (قرآن و تورات و انجیل و علم بررسی کتب مقدس در پرتو علوم جدید)

دختر فداکار من

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟
میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت ، تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد.
اشک در چشمهایش پر شده بود، ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت : باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم
ناگهان مضطرب شدم.
گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی، بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟
نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد همه ما به او توجه کرده بودیم.
آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه نه در خانواده ما.
و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود
آوا اشک می ریخت.
و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی.
حالا می خوای بزنی زیر قولت، حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم.
گفتم، مرده و قولش مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره
آوا، آرزوی تو برآورده میشه، آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود.
آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود.
با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه، خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست.
و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه، اون سرطان خون داره.
زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه.
در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده.
اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین
سر جام خشک شده بودم و... شروع کردم به گریستن.
فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن.
آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

به این مسئله فکر کنید!

عشق یعنی چه؟

عشق مخفف یک جمله است

عــ.......شـ........ق

علاقه شدید قلبی

ماجرای خرس و کلاغ

"فقط لطف کنید نتیجه ای که از خواندن داستان میگیرید توی نظرات این پست درج کنید"

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن

کلاغه سفارش چایی میده، چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!

چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده
باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !

بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...

مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن
قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی

اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون
خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه

کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیارید؟!

امید

یک روز که در یک بیمارستان نشسته بودم به طور ناخواسته صدایی شنیدم متوجه شدم دو متخصص غدد با یکدیگر صحبت می کنند و اصطلاحات مختلفی بین آنها رد و بدل می شد یکی از آنها می گفت چطور چنین چیزی ممکن است هر دوی ما از داروهای یکسان استفاده کردیم. و شیوه درمان هم یکی بود. حتی زمانبندی درمان هم مانند هم بود. چگونه است که درصد موفقیت من برای معالجه بیماران 22 درصد است ولی تو 74 درصد موفقیت داشتی آنهم برای چنین سرطانی!

راز کار تو در چیست؟

همکارش به او پاسخ داد هر دوی ما از داروهای یکسان استفاده کردیم. اما من به بیمارانم یک چیز دیگر هم می دادم و آن امید بود. با همه آمارهای نگران کننده ای که در مورد این بیماری وجود دارد، من همیشه تأکید می کنم: «ما یک شانس داریم.» 

سنگ گرانبها

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی میکرد در کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و رفع خستگی کند . سنگ زیبایی درون چشمه دید . آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد . در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد . نگاهی به زاهد کرد و گفت : " آیا آن سنگ را به من میدهی؟" زاهد بی درنگ سنگ را در آورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. او میدانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن میتواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند . بنابراین با عجله سنگ را برداشت و با عجله به سمت شهر حرکت کرد. چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:" من خیلی فکر کردم،تو با اینکه میدانستی این سنگ چقدر ارزش دارد ،خیلی راحت به من هدیه کردی." بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:" من این سنگ را به تو بر میگردانم ولی در عوض چیز گرانبهاتری از تو می خواهم.به من یاد بده چگونه میتوانم مثل تو باشم؟"

پیامبر اکرم (ص) چگونه به دنیا آمد؟

آمنه مادر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى‌فرماید:

هنگامى که باردار محمد(صلى الله علیه و آله) شدم، نورى از او ساطع گردید که آسمانها و زمین را روشن کرد. 

حضرت آمنه مى‌فرماید: چند روزى بر من گذشت که ناراحت بودم، مى‌دانستم در ماه زایمان هستم. شب ولادت درد من افزون شد و من تک و تنها در اطاق به شوهر جوان‌مرگم عبدالله و به تنهایى و غربت خودم که دور از سرزمین یثرب افتاده‌ام، فکر مى‌کردم، شاید آهسته آهسته اشک هم مى‌ریختم، از طرفى هم خیال داشتم برخیزم و دختران عبدالمطلب را کنار بسترم بخوانم اما هنوز این خیال قطعى نبود و با خودم مى‌گفتم از کجا معلوم این درد درد زائیدن باشد که ناگهان به گوشم آوایى رسید که شادمان شدم، صداى چند زن را شنیدم که بر بالینم نشسته‌اند و درباره من صحبت مى‌کنند. 

از صداى آرام و دلپذیرشان آنقدر خوشم آمد که تقریبا درد خود را فراموش ‍ کرده بودم، سرم را از روى زمین برداشتم که ببینم زنانى که در کنارم نشسته‌اند کجایى هستند و از کجا آمده‌اند و با من چه آشنایى دارند؟ دیدم چقدر زیبا! و چه خوش بو و پاکیزه! من گمان کردم از خانم‌هاى قریش هستند حیرتم از این بود که چگونه بى خبر به اتاق من آمده‌اند! و چه کسى ایشان را از حال من با خبرشان کرده است ؟

به رسم و روش عرب‌ها که در برابر عزیزترین دوستانشان قربان صدقه مى‌روند به گرمی گفتم: پدر و مادرم به فداى شما باد از کجا آمده‌اید و چه کسانى هستید؟

آن زن که طرف راستم نشسته بود گفت: من مریم مادر مسیح و دختر عمرانم !

دومى مى‌گفت: من آسیه همسر فرعون هستم و دو زن دیگرى هم که دو فرشته بهشتى بودند که به خانه من آمده بودند، دستى که از بال پرستو نرم‌تر بود به پهلویم کشیده شد دردم آرام گرفت اما نه دیگر چیزى مى‌دیدم و نه چیزى مى‌شنیدم این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته این حالت محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشید در روشنایى این نور ملکوتى، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانى عبودیت بر زمین گذاشته بود و نجوایى نامفهوم گوشم را نوازش مى‌داد با این که نه گوینده را مى‌دیدم و نه از نجوایش مطلبى در مى‌یافتم باز هم خوشحال بودم .

سه موجود سفیدپوش پسرم را از دامنم برداشته بودند، نمى‌دانستم این سه نفر کیستند از خاندان هاشم نبودند عرب هم نبودند شاید آدمى زاد هم نبودند، اما من مى‌ترسیدم و در عین حال قدرتى که دستم را پیش ببرد و کودک تازه به دنیا آمده‌ام را از دستشان بگیرد در من نبود، این سه نفر با خودشان دو ظرف آورده و پارچه حریرى که از ابر سفیدتر و لطیف‌تر بود در کنارشان دیدم. 

پسرم را با آبى که در یکى از آن ظرف‌ها مى‌درخشید در ظرف دیگر شستشو دادند و بعد در میان دو شانه‌اش مُهر زدند و بعد در آن پارچه پیچیدند و برداشتند و با خود به آسمانها بردند، تا چند لحظه زبانم بند آمده بود ناگهان زبان و گلویم باز شد و فریاد زدم ، امّ عثمان، امّ عثمان !

خواستم بگویم که نگذارند فرزندم را ببرند ولى در همین هنگام چشمم به آغوشم افتاد، اى خدا این پسر من است که به آغوشم آرمیده است.۱ 

----------------------------------------------------------------------------------- 

۱- در دیار عشق، ص 91/ نخستین معصوم، ص 30. 

قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده

دعای پاس کردن درس

الهی ادرکنی پاسا ترمی به نمرتی دهی و دوازدهی و حفظا من مشروطی و فلجا استادی و لغوا امتحانی بحق برفا و آلودگی جوا... 

این دعا رو امشب واسه همه ادد لیستات بفرست تا آخر ترم دیگه درس نخون مطمئن باش جواب میگیری ...شک نکن 

------------------------------------------------------------ 

1170 سال است که مردی منتظر 313 مرد است. چه قدر مرد شدن زمان میبرد!